جدول جو
جدول جو

معنی مدح سرا - جستجوی لغت در جدول جو

مدح سرا
(خُ)
مداح. مدح سرای. رجوع به مدح سرای شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدح گر
تصویر مدح گر
مدیحه سرا، شاعری که در مدح دیگران شعر می گوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدحه سرا
تصویر مدحه سرا
مدح کننده و ستایشگر کسی به ویژه در شعر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدحت سرا
تصویر مدحت سرا
مدیحه سرا، شاعری که در مدح دیگران شعر می گوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدیحه سرا
تصویر مدیحه سرا
شاعری که در مدح دیگران شعر می گوید
فرهنگ فارسی عمید
(مَ حَ سَ)
محل سرای. جای سکونت زنان. (آنندراج). عمارت متعلق به زنان، عمارت پادشاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ اَ کَ)
مدح سرای. مدیحه گوی. مدیحه خوان:
کاو به صدر اندر بنشسته به آئین ملوک
همچنان مدح نیوشنده و من مدح طراز.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خُ جُمْ)
مدح گستر. مدیحه سرا
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ وَ)
مدحت سرا. رجوع به مدحت سرا شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مدیح سرا. مدیح گوی. رجوع به مداح شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بُ نَ)
دهی است از دهستان حومه بخش کوچصفهان شهرستان رشت، جلگه ای و معتدل و مرطوب، سکنه 850 تن، آب از خمام رود و سفید رود، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
راست گو. راست سراینده:
نکنم مدح سرائی بدروغ
که زبان صدق سرای است مرا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ یَ دَ / دِ)
مدحت سرای. مدیحه گو. مدحتگر. شاعر مداح. که به شعر کسی را بستاید و مدح کند:
از خلقت تو مدح سرایان تو ای شاه
در خانه همه روزه همی بندند آذین.
فرخی.
زبر او و عطاهای او همیشه بود
چو تختهای عروسان سرای مدح سرای.
فرخی.
دهر شکست پشت من نیست به رویش آب شرم
ورنه چنین نداشتی مدح سرای شاه را.
خاقانی.
مصطفی حاضر و حسان عجم مدح سرای
پیش سیمرغ خمش طوطی گویا بینند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ اَ)
مدحت گو. مداح. مدحتگر. مدیحه گو. که فضایل و مکارم ممدوح را به شعر گوید:
از مدیح تو بر صحیفۀ عمر
کرده مدحت سرای تو مسطور.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ اَ)
مدیحه سرا. رجوع به مدیحه سرا شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
مدح سرائی. مدیحه گوئی. عمل مدح سرای. رجوع به مدح سرای شود:
نکنم مدح سرایی به دروغ
که زبان صدق سرای است مرا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدحت سرای
تصویر مدحت سرای
سونسرای آفرینسرای
فرهنگ لغت هوشیار
سونگر آفرینگر مدح کننده ستایشگر مداح: خاطر خاقانی است مدح گر مصطفی زان ز حقش بی حساب هست عطا در حساب. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیحه سرا
تصویر مدیحه سرا
((~. سَ))
آن که عادت یا گرایش به سرودن مدیحه دارد، مدیحه گو
فرهنگ فارسی معین
آفرین سرا، ستایشگر، مداح، مدیحه گو
متضاد: هجاگو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی در راستوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی